صد و دهم

مرا ببر
 به روزهای سراب
مرا ببر 
یه تلخی قهوه
به تلخی سیگار
مرا ببر 
به بوم و قلم های تند
عطر پلات
به شکل رفتن و رفتن 
ته سقوط و سراب
.
.
.
دیگر این...تکه ها ...جمع نمی شوند...یاید ...برای زیستن...قلب تازه ای... پیدا کنم...قلبی ...سنگی و سخت...که هیچ سنگی...تکه تکه اش...نکند
.
.
.
...کاش...زمان را...می توانستم عقب ببرم...آنوقت...شاید