سوم

خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجت است؟
محتاج غمزه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست بیغما چه حاجتست؟
.
.
.

بعد از مدت ها با مامان رفتم خرید... این خرید چند روزه... کلی خوبی داشت... از خریدن کلی لباس نو ...و کفش ...و روسری... تا مهمتریتش ... که حرف زدن های بی دغدغه من بود... کلی خاطره گفتیم... و بعد از مدت ها نهار دو نفره خوردیم... تو رستوران به انتخاب من... عالی بود

.

.

.

حضور بعضی آدم ها تو زندگی من... خیلی مهم... شاید خیلی نشون ندهم... اهمیت بودنشون رو... ولی یک حرف کوچکشون برام... کلی مهم می شه....مثل همین آدمی... که اصلا انگار نیست... ولی خیلی جاها... همین گفتن... خوب هستش هم....کافیه... تا راهم رو برم

.

.

.

پدر بزرگم می گفت...درست که....یه ماهی گنده...با تنگ گنده عالی... ولی خیلی وقت ها... یه ماهی کوچولو ...با یه تنگ کوچولو... عزیز تر ...راست می گفت