نهم

دوباره خش خش گربه یاد تو
که به حیاط دلم برگشته است
می نشینم
و در جمعیت نیمه روشن آن سوی پنجره
...در ایستگاه دنبال کسی شبیه تو می گردم
.
.
.
دعوت شده ام برای یک بازی... از طرف یک نیمه خالی لیوان... تا 7 به دست آمده ام را بگویم... در سالی که گذشت...هرچند از دست داده هایم بسیارتر بود...این سال سرد
.
دوباره تصمیم گرفتم درس بخوانم برای رشته ام... حالا تا کی بخوانم...و این چهار سال کجا تمام شود نمی دانم
..
مرگ را با تمام استخوان هایم احساس کردم...و خو کردم به بوی این تعفنی که پیچیده است... هر کجا که می روم
...
سامان دادم این حس هایم را.... و دوباره به خودم بازگشتم... به تنهاییم...که دوسترش می دارم
....
و سامان دادم ....در آن روزهای پایان سال... رابطه هایی را که مرده اند... و دفنشان نکرده بودم... و خرد کردم تمام اشک هایم را برای آن رابطه هایی که دارند می میرند
.....
شکستم ... آن قولی را که داده بودم...سالهای پیش... و حالا دوباره پاک می کنم همه دغدغه هایم را... با یک لیوان قهوه...و یک سیگار بلند
......
تنها نقطه روشن این سال... حضور همیشگی تو بود... حضور تو میان این همه دایره چرخان و بیهوده
.
.
.
سال بدی را گذارانده ام... که گاهی از سخت جانی خودم هم به تنگ آمده ام این سال بد...که هر چه به دست آورده ام...بوی از دست دادن می دهد
.
.
.
هر که این روزها از اینجا می گذرد... بنویسد اگر دوست داشت...از همه آنچه رسیده است ...در این سالی که گذشت