منشین اما با من منشین
تکیه بر من نکن ای پرده طناز حریر
که شراری شده ام
!پوپکم!آهوکم
گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده بی همه چیز
می دوم برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
.همه بیرحمی و فرمان فرار
.
.
.
کاش می شد ... اینجا بنویسم ... همه حرف های دیروزمان را... حرف هایی را که سالها منتظرشان بودم... و تو نگفته بودی... و امروز چه قدر دیر شده است برای گفتن... هر دویمان...کاش می شد همه این حرف ها را ... آن روز هایی بگویی... که سردر گم...تلاش می کردم برای رسیدن به تو... و امروز چقدر دیر است... برای من
.
.
.
کاش می شد دیروز ... برایت بگویم از آن ... الهه ای که تو ساخته ای از من... در ذهنت...که چقدر شکننده شده است این روز ها... که حالا شبیه تر است به شیطان
.
.
.
و کاش بشود... این دوستی همینطور بماند... و چیزی ترکش نیندازد... و خطی برندارد
.
.
.
پ.ن.1: و هیچ کدام از این حرف ها حسرت نیست... برای امروزم
پ.ن.2: و هیچ کدام حرفی نیست برای تغییر دادن امروزم... که دوستش دارم