بیست و ششم

قلبم کاروانسرایی قدیمی است...
همه می آیند و می روند و هیچ کس نمی ماند...
هیچ کس نمی تواند که بماند...
که مسافرخانه جای ماندن نیست....
می روند و جز خاک رفتنشان ...
چیزی برای من نمی ماند....
کاش قلبم خانه ای بود....
خانه ای کوچک...
و کسی می آمد و مقیم می شد...
می آمد و ....
می ماند و....
زندگی می کرد....
....سال های سال شاید