پنجاه

این روز ها که می گذرد
شادم
زیرا یک سطر در میان
آزادم
.
.
.
جمعه سفری فوق العاده بود...کویر...آفتاب...شن های یکدست روبرویمان...دشت بزرگ و سفید نمک...با آن همه خاک پفکی نرم...که زیر قدمهایمان صدا می کردند...آسمان عجیب آبی....و آن منظره غروب...از میان شیشه های ماشین...و بهترین خاطره اش...نخستین سفرمان با هم...با آن گوش کردن به موسیقی...و خندیدن به هم سفرهای شیطان نوجوانمان...آن عکس های مشترک...و همه بازیگوشی ها و با هم بودن ها....جمعه...و سفری فوق العاده...ممنونم همسفر عزیز