ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر می شی و خبر نداری
.
.
.
بد است که... یک ترانه ای بیافتد روی نوار ذهنت...و هی تکرار شود...بدتر هم آن است...که بروی...فیلمی را بخری...که مثلا این ترانه را از ذهنت بیرون کند... و فیلم پر باشد...از خواندن این ترانه...اما با همه اینها خوب است...که فیلم را دوست داشته باشی...و دوست داشته باشی تکه تکه...دوباره بخشهاییش را بشنوی...و باخودت تکرار کنی...مثل آنجایی که می گوید...زخم هایت را برای خودت نگه دار...بگذار در درونت بمانند...آنها را برای کسی نگو...فریادشان نزن
.
.
.
کتاب خوب خواندن این روزها...غنیمت شده است...و برای من مثل تنفس هوای سالم و خوب شامگاه یک جنگل است...دو کتاب خوب خوانده ام...اپرای شناور...و یک کتاب ساده از فلسفه هنر...کتابی که تبلیغش پشت جلد...یک نشریه جلبم کرد...و از دیشب جمله هایش را دانه به دانه مزه می کنم...مثل قهوه دم کشیده تازه ای...که عطر و طعمش ...تا ساعتها در دهانت تازه و خوب می ماند...هنر راهی برای شناخت جهان...هر دو را به کسانی که حوصله و فرصتش را دارند توصیه می کنم
.
.
.
فیلم خوب هم...این روزها...بعد از سالها...کاغذ بی خط... را دیدیم...دوست داشتیم...مخصوصا...برای بار نخست...هدیه تهرانی...و نقشش را...و پشیمان گشتیم...که تا اکنون بخاطر بازی ایشان... فیلم را ندیده بودیم
.
.
.
پیشی کارهای جالبی می کند گاهی وقتها...دیروز دستمان را در بازی...چنان گازی گرفت...که برید...و خونریزی فراوانی هم کرد...بعد از این که...دستمان را شستیم...و چسب زدیم...آمده است با گردن کج نگاهمان می کند...و بعد هم آمده روی چسب را می لیسد...و همانطور که مظلوم نگاهمان می کند...تا بغلش کنیم...و نوازشش کنیم...آنوقت است که...خودش را گلوله می کند توی بغلمان و می خوابد
.
.
.
دیروز فکر می کردیم...بعد آن ماجرای پیشی ...که کاش آدمها...با این همه ادعا...حداقل بعد از زخم هایی که می زنند...کمی هم مرهم بشوند برایت...قبل از اینکه با خودخواهی...بخواهند ببخشیشان
.
.
.
پ.ن: این پستهایمان تصویر ندارند...چشمه تصویریمان خشکیده است...حوصله دست بردن به رنگ...و کاغذ را نداریم...دعا کنید خداوند ما را از شر این موجودات خودخواه نجات بدهد...شاید توانستیم...کاری انجام دهیم
.
.
.
پ.ن.2: لطفا نگویید خوشبحالت که...وقت خواندن و دیدن داری...که این روزها اعصابمان سرجایش نیست...چشمتان را در میاوریم