سی و هشتم

یک چشم مانده است
یک چشم مهربان
یک دست مانده است
یک دست ناتوان
در جستجوی راه نجاتی برای من
اما
من رفته ام ز دست
.
.
.
و خداوندا... از تو برای این ماه مهربان سپاسگزاریم...که ما را در تنبلی و تن پروری یاری فرمودی...چونان که...آن چند ساعتی را هم که... زحمت کشیده... کار می فرمودیم... به خواب و استراحت گذراندیم...تا نکند این نچشیدن طعم نعمت هایت... ما ضعیف کناد...و ما را در زحمت اندازد...و تو را سپاس می گوییم... چون ما رابا بوی خوش دهان... بندگانت مشعوف کردی...وبر بوی خوش بدنهایشان افزودی....و سپاست می گوییم... چون بر قسم های دروغمان افزودی... تا بر دهانهای روزه مان قسم بخوریم... و بر سر مردمانت کلاهی گشادتر بگذاریم...و سپاست می گوییم چون ما را به نهان کردن و در خفا نوشیدن و خوردن عادت بدادی... تا کامل شود... همه آنچه در نهان کاری داشتیم
...
و خداوندا تو را شاکریم...که هیچ نفهمیدیم... و نمی فهمیم... و دلخوش داریم که بر دینت استواریم... و دینت را در جهان... اینسان استوار نگاه می داریم