شصت و پنجم

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
!بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
!پایم به پای راه رفت
.
.
.
وقتی حس فضولیت گل می کند... و سعی می کنی...از همه جا سر در بیاوری... می شود این اتفاقی که برای اینجا افتاده...یعنی می روی در دنیای مجازی می چرخی... بعد چند قالب جدید می بینی...بعد به سرت می زند امتحانشان کنی...بعد وبلاگت می رود روی هوا...آنقدر که مجبور می شوی...وبلاگت را از اول منظم کنی...و تازه شانس می آوری لینک هایت را جایی برای روز مبادا ذخیره کرده ای...پشت دستم را داغ نموده ام... دیگر فضولی ننمایم
.
.
.
استاد جان...برای شالمان خواب های ناگواری دیده اند... از آن خواب هایی که اگر تعبیر شود... یا ما سکته می کنیم... یا باز هم ما دق می کنیم... چرا که بعد از تعبیر خواب ایشان... باید از شالمان برای همیشه گذشته...و آنرا در اولین سطل زباله بیاندازیم...بس که خوابشان گل منگلی...و پر منجوق و ملیله است
.
.
.
مدیر گروه عزیزمان... برنامه چیده اند برای ترم بعدمان... چیزی همانند هلو...دو روز می رویم دانشگاه ...و تمام...و همین جا هم می گوییم اصولا خر است... آنکسی که موقع انتخاب واحد جو زده بشود... و بیست و چند واحد بگیرد...و همه روزهای هفته اش را پر بنماید
.
.
.
پ.ن: ما اصولا از دعایمان که شما ... زودتر بروید سر کارتان پشیمانیم
.
.
.
پ.ن.2: اصولا هالواسکن در این قالب کار نمی نماید... پس دوستان فحشمان ندهند که چرا قالب کامنت دانیمان تغییر کرده است