هفتاد

درین زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
.
.
.
عجیب است... بعد سالها... دوباره دچار حس تعلق شده ام... حس تعلق داشتن به کسی... اینکه کسی نگرانت باشد... دلش برای تو ...برای صدایت تنگ شود... حس خوب ...و عجیبی دارم این روزها
.
.
.
بسیار خوشحال می باشیم... قاصدک خانم جانمان... بالاخره... بعد از انهمه کشمکش...و جنجال... دارند می روند خانه بخت...و حسودیمان می شود به همسر گرامی شان... امیدواریم... خوشبخت بشوند...یک عالمه
.
.
.
استاد جان می گفتند... ما بسیار شبیه یک جوجه تیغی می باشیم... البته جوجه تیغی که از دور شبیه توپکی نرم و ابریشمی ... است... اما کافی است کسی دستش را... برای لمس این کرک های نرم دراز کند... تا تیغ هایمان برود... در دستش...این هفته این را به دکتر جانمان ثابت کردیم... چنان تیغ هایمان را فرو کردیم در چشمشان... که احتمالا تا چند جلسه آینده... دیگر با سوال هایشان نمی روند روی اعصابمان...و سوزنشان روی سوال هایی که جواب نمی دهیمشان گیر نمی کند...هرچند بعدش عذاب وجدان گرفته ایم...اما خوب تقصیر خودشان است...جوجه تیغی ها اصولا با کسی شوخی ندارند
.
.
.
دلم نمی خواهد... بنویسم... که نادر ابراهیمی هم... رفت...دنیایمان دارد...خالی می شود... از غولهای مهربان کودکی و نوجوانی ...و جوانی ام...و دنیای بدون این غول های مهربان... عجیب خالی و تنها است
.
.
.
پ.ن: این طرح بالا... یکی از روسری های ماست... هرچند هنوز به چاپ نرسیده است