هشتاد و چهارم

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوه مادرزاد
.
.
.
و ما هم اکنون... می خواهیم... مادر جان را تا آخر عمرمان نبخشیم... چرا که پیشی بیچاره ما را ... آواره نمودند... و آنقدر غر زدند...که مجبور گشتیم... پیشی را بطور موقت به خانه جدیدی ببریم... تا برایش یک خانه ثابت پیدا بنماییم... چیزی هم که بیش از همه آزارمان می دهد... این است که... مشکل مادر جان نه با پیشی بلکه... اصولا با ما است... و این را به زبان نیز آوردند... یعنی اگر پیشی برادر جان می بودند... احتمالا به اینچنین سرنوشتی مبتلا نمی گردیدند...طفلک پیشی که قربانی نامهربانی مادر جان با ما گشتند
.
.
.
ما این چند وقت را در کنتاکت های مداوم با مادر جان به سر می بریم... و این یعنی... نفس کشیدنمان در این خانه هم... از نظر ایشان با اشکال همراه است...راستش...چند وقتی است... که به شدت کم می آوریم... نمی توانیم هضمشان کنیم...و دچار مشکل می شویم...صدایمان در می آید... و تا می توانیم جیغ و دادمان را می زنیم...یعنی دیگر نمی توانیم با غرو لند های معمولی در گوش دوست جانمان... همه چیز را از درونمان خالی کنیم...همین است... که دیروز در کمال آرامش... وقتی داشتند ...غرهای رفتارهای برادر جان را... بر سر ما خالی می نمودند... فرمودیم... اصولا با رفتارهای ایشان... جانی و دیوانه نشده ایم... هم جای بسی تعجب دارد... که ایشان باید پیش از بچه دار شدن... خودخواهیشان درمان می گشت...و در ضمن یک زمانی ما از اینکه تنهایمان بگذارند...می ترسیدیم... الان سالهاست ...دیگر برایمان تفاوتی ندارد...و در ضمن تر... بچه ها آیینه رفتارهایی هستند که با آنها شده است... بهتر است دنبال اشکال رفتار خودشان بگردند...آخر هم ایشان را با ادامه غرهایشان در خانه گذاشتیم
.
.
.
چند هفته ای است... که داریم جدی تر ... به حرف های دکترجان فکر می نماییم...و داریم سعی می نماییم... تکلیفمان را با خودمان و این زندگی درهم ریخته و شلخته مان...روشن بنماییم... و اول از همه هم داریم... به امکانات رفتنمان...و ماندنمان فکر می نماییم...و اینکه تصمیممان را برای ادامه درس و مشقمان روشن بنماییم... و براساس همین... برسیم به آنجایی که دکتر جان در آخرین جلسه فرمودند به آن فکر بنماییم... یعنی به ازدواجمان... و دلیل این همه طفره رفتنمان از این ماجرا... چرا که دکتر جان اعتقاد دارند... و ما نیز کمابیش...بعد از توضیحات مبسوطشان... با ایشان موافقیم... که دلایل ما ...تنها برای فرار است... وگرنه هیچکدام دلیلی منطقی و درست و درمان نیست
.
.
.
خیلی خوب است... که همیشه شانه های مهربانی را داریم... که سرمان را بگذاریم رویش... و تا دلمان می خواهد ...برای هر دلیل بی خود و با خودی... زار بزنیم
.
.
.
پ.ن: و این آخرین عکس پیشی ماست...در حالی که روی تختمان خوابیده بودند...امیدواریم خانه جدیدشان جایی آرامتر از اینجا باشد
.
.
.
پ.ن.2: و ما هم اکنون با دوست جان... در دقیقه های پایانی مانده... به کنسرت شجریان... دو عدد بلیط به دست آوردیم... و بسی خرسند می باشیم
.
.
.
و کماکان کامنت دانی ما در مستطیل کناری می باشد...و البته به همین دلیل... دیگر هر پست...کامنتدانی...جداگانه ندارد..و و ما با پررویی... قالبمان را تعویض نمی نماییم