هیچ کلاغی را
تنها نشستن
سیمرغ نکرده است
.
.
.
اینکه همه روزهای هفته مان را در دانشگاه به سر می بریم...بسی خوب است...و این گروه کوچک و جمع و جورمان هم همینطور...وقتی 11 نفر باشید در یک کلاس و همه درسهایتان را هم با هم بردارید... می شود همین کلاس یکدست ما... که داد اساتید را در آورده است... بسکه یا همه با هم در کلاس حضور داریم... یا اصولا همه با هم کلاس را می پیچانیم
.
.
.
دیروز دریافتیم... اصولا تعداد آدم های خنگ در مملکت ما بسی بیش از ظرفیت می باشد... رفته ایم نمایشگاه صنعت نساجی...مردک هنوز طرح های چهار هزار سال پیش را می چاپد روی ملافه هایش...می پرسیم... اصولا می دانند... یکسری آدم وجود دارند که طراحی پارچه انجام می دهند... شبیه علامت سوال می شوند... که یعنی چه این جمله ما... برایشان از رشته مان توضیح می دهیم... می فرمایند... فهمیدیم... منظورتان آنهایی است که ...شابلون آماده می کنند... الان ماشینها کامپیوتری شده اند... و به آنها نیازی نداریم... و ما می مانیم اصلا کجای حرفمان از شابلون حرف زده ایم که ایشان چنین برداشتی کرده اند...که ما رشته کارگری می خوانیم
.
.
.
با عرض معذرت از دوستان ترک... این ترک های ترکیه را... باید ریخت درون دریای مدیترانه ... آنقدر که مغزهای نخودی دارند... ما اصولا در هیچ یک از غرفه های این موجودات... یک انسان آشنا به زبان دیگری حتی انگلیسی ندیدیم...زبان ایما و اشاره هم که نمی فهمند... ما نمی دانیم... یعنی جز آن زبان یاجوج و ماجوج... زبان دیگری در مغزشان فرو نمی رود
.
.
.
اول آنکه اینجا لطف فرموده اند نیمی از پست ما را قورت داده اند...نمی دانیم... چرا ما جدیدا به طلا هم که دست می زنیم... سنگ پا می شود
.
.
.
استاد جان به دودره بودن معروف بوده اند...ما نیز با خوشحالی از داشتن چنین استاد فوق العاده ای... در آغاز ترم از تدریس ایشان اظهار شادی نمودیم...اما نمی دانیم ناگهان آفتاب از کدام جای آسمان طلوع نمودند...و یا آفتاب بخت ما در کجا غروب نمود...که استاد جان از ثانیه های نخست تا پایان را در کلاس بست می نشینند...و ما را نیز آنچنان حضور و غیابی می نمایند...که هیچ دانشجویی به بلای ایشان دچار نشود...البته ایشان یک مشکل دیگر هم یافته اند آنهم ...بیماری پر حرفی است... یعنی تمام پنج ساعت کلاس عملی را مانند یک استاد تئوری می حرفند
.
.
.
این بیماری حرفیدن...البته مخصوص این استاد جان نبوده...و تمام اساتید عزیز دچار این بیماری مهلک گشته اند...و کلاس های عملی ما نیز به تک گویی های اساتید می گذرد... خدا عاقبتمان را به خیر بگذراند... که یا راهی تیمارستان می شویم...یا به علت خفه کردن اساتید...راهی زندان... برایمان صبر و گوشی ناشنوا آرزو بنمایید ...لطفا
.
.
.
پ.ن: ما به علت خطایمان از شما بسی پوزش می طلبیم...امید که مورد قبولتان واقع شود...بانو
.
.
.
پ.ن.2: راستش ... بانو یک عالمه حرفی جان...ما نفهمیدیم منظورتان چه بوده است...و اصلا آن کاری را که گفته بودید چطور می توان انجام داد... لطفا در حد سواد ما بفرمایید... حد سواد ما هم به صفر مطلق میل می نماید...با تشکر
.
.
.
پ.ن.3: برای بار دوم پستمان را اینجا خورد... بار سوم بشود... دیگر صاحبان اینجا می دانند و ما... که به جای متنمان قورتشان می دهیم...هه