نود و پنجم

یکی باید بگه آخر
من  و تو کجای کاریم
وسط یک راه روشن
یا هنوزم
توی غاریم
.
.
.
سرما خورده ایم...شدید...بسکه خودمان را...چشم زدیم...که امسال را بی سرماخوردگی ...داریم بهار می کنیم...حالا دو روز است تب مان ...برای خودش بالا و پایین می رود...توی دلمان هم...نمی دانیم...چرا خانه تکانی گرفته اند...هی رخت و لباس می شورند... بقیه احوالاتمان را هم نمی گوییم... که دلتان به حالمان کباب می شود
.
.
.
امتحاناتمان همچنان...برقرار است...خدا باید این هفته مان را به خیر بگذاراند... که دو امتحان داریم... یکی را اصلا سر کلاس نرفته ایم... دیگری را هم... استاد جان...داشته ایم... از ارواح به جا مانده از چند قرن پیش... آلزامیر دارند... چند هفته پیش هم...دو سکته را رد کرده اند...خدا  بیامرزد ما را... که چه امتحانی باید با ایشان بدهیم...برایمان تا آنجا که می توانید دعا بنمایید
.
.
.
این استاد جانی را که در بالا فرمودیم...یک چشمه شان را برایتان می گوییم... که نگویید پشت سر استاد جماعت...آنهم پیر... به جای دلسوزی...حرف می زنیم...سر کلاس ...ایشان... دارند ازنقش شیر...در نقاشی های گذشته... صحبت می نمایند...می پرسند...چرا شیر در کنار پادشاهان نقاشی شده است...می گوییم... شیر نماد قدرت است... می فرمایند... نزدیک گشته اید...دوست دیگری می گویند...شیر نشانه قدرت است... ایشان با هیجان دست می زنند... و می فرمایند...آفرین...درست گفتید...و ما نمی توانیم خودمان را از کف کلاس جمع بنماییم
.
.
.
کارمان دارد... به دعوا...با دوستان همکلاسی می کشد... بسکه...دوستان... بی جنبه تشریف دارند...و اصولا صرفا تیپ استاد...و لباسهایش... برایشان جو ایجاد می نماید...یک چشمه از دادمان را... دیروز زده ایم سر دوستان... حالا بقیه اش بماند... برای روزهای آینده... که می خواهیم... کودتا کنیم... تنها حیف که حمل اسلحه... جرم محسوب می شود... اگرنه... چند تن را خودمان ...بصورت... کاملا مخصوص... روانه جهنم می نمودیم
.
.
.
پ.ن.خدا: می شود....بیایی بعضی از بندگانت را روشن کنی... اسلام تنها راه پرستش شما در دنیا نیست... و اصولا آدم هایت در دنیا برابرند... لطفا این را مخصوصا در مورد... ب.ه.ا.ی.ی.ا.ن.ت روشن کن...چون اگر یکبار دیگر بشنویم کسی... بگوید... اینان...کثافت یا هر چیز دیگری هستند... خونش گردن شما است